این روزها خانه ویلایی یکطبقه، آن هم در محدوده بولوار آموزگار و محله شهیدرضوی که بیشتر قسمتهایش آپارتمانسازی شده است، فضایی خاطرهانگیز به حساب میآید.
آقامصطفی همدانی از آن کسانی است که این خاطرهسازی را دوست دارد و سال۱۳۹۰ که تصمیم به ویلاییساختن زمین سیصدمتریاش گرفت، خودش در کار ساختوساز بود و با آپارتمانیساختن ملکش میتوانست سود خوبی به جیب بزند، اما او قید این حسابوکتابها را زد و کلی دوندگی کرد تا مجوز ویلاییساختن را بگیرد.
او ذرهذره طراحی این خانه را طوری انجام داده است که حالا بوی طبیعت میدهد و صفا و صمیمیت را بیشتر میکند. اگر به خانه آقامصطفی قدم بگذارید، از دیدن بخشهای مختلف آن که حاصل اجرای ایدههای خودش است، متعجب خواهید شد. البته سرمنشأ همه این ایدهها به دوران نوجوانیاش برمیگردد؛ زمانیکه پدرش ورشکست شد و مشکلات مالی، روزهای بسیار سختی برای او و خانوادهاش رقم زد.
به خیابان آموزگار ۲۷ که وارد شوید، میان آپارتمانهای سربهفلککشیده، فقط یک خانه ویلایی قرار دارد. حتی اگر نگاهتان بین آپارتمانها گم شده باشد، صدای چیکچیک آب و جیکجیک پرندگان، توجه شما را به این خانه جلب میکند. درختان آلبالو، آلوی قرمز و شاهتوت که مقابل خانه کاشته شدهاند، سنگفرش ورودی آن، پلاک چوبی و دوربینهای مداربستهای که در قالب جغدهای چوبی نصب شدهاست، حکایت از ذوق و طبیعتدوستی مالک خانه دارد. با روی خوش، ما را به داخل دعوت میکند.
همین که در باز میشود، محو تماشا میشویم. پرندگان مختلف در حیاط صدمتری آواز میخوانند و آب قطرهقطره همچون باران روی گیاهان میریزد. درختان سایه انداختهاند و بوی خاک خیسخورده همهجا را پر کرده است. هوای گرم بیرون، وقتی از این حیاط عبور میکند، تبدیل به نسیم بهاری خنکی میشود که ریهات را تازه میکند و دوست داری بیشتر و بیشتر نفس بکشی.
لذت دیدن قطرهقطرههای آبی که همچون باران از بالای سرتان روی گیاهان میریزد، سر به هوایتان میکند، اما جوجهها و پرندگانی که زیر پایتان این طرف و آن طرف میروند، باعث میشوند چشمانتان بین زمین و هوا بچرخد. ترانهخوانی مرغ عشقها، طوطیهای کوتوله و کبوترها چنان فضا را پر کرده است که صدای بوق و گاز ماشینهای خیابان به گوش نمیرسد.
از صدای بلند و جنبوجوش زیادشان معلوم است حال همگیشان خوب و کیفشان کوک است. مرغها و جوجههایشان گاهی در باغچه بال میزنند، گاهی نوکی به آب میزنند و گاهی هم حمام آفتاب میگیرند. چند کبوتر به کنار حوضچه سنگی رفتهاند و دارند آبتنی میکنند. لاکپشت و قورباغه و ماهیها هم در حوضچه میچرخند.
لوسترهایی بهشکل انگور، کنده درختهایی که میز ناهارخوری شده، ساعت چوبی آویخته بر دیوار و ریشههای درختی که لامپ چراغ خواب را در خود جای دادهاند، نمای دلنشینی ایجاد کرده که از بسیاری از لوازم لوکس و گرانقیمت و مصنوعی جذابتر است. همه اینها را هم آقامصطفی با دست خودش و با وسایل ساده و طبیعی درست کرده است.
همراه همسر، مادر و فرزندان او، روی مبلمان سنگی این حیاط مینشینیم و درحالیکه از سیستم صوت، صدای موسیقی آرامبخش بیکلامی پخش میشود، گفتوگویمان با خانواده همدانی را شروع میکنیم. همه کارهای طراحی و ساخت این خانه را خودش انجام داده است. البته آنقدر خانوادهدوست و مهربان است که دائم میگوید: همه کارها را با کمک همسر و فرزندان بهصورت مشارکتی انجام دادهایم، اما صحبتهای همسر و فرزندانش حکایت از آن دارد که بخش اعظم و اصلی کارها توسط آقامصطفی انجام میشود.
او این بنا را سال ۱۳۹۳ کامل کردهاست. آن زمان با داشتن ۳۷ سال سن، دغدغههایی داشته است که آن را اینگونه بیان میکند: حدود ۹ سال پیش خودم و پدر و مادرم اجارهنشین بودیم. ازطرفی سن و سال پدر و مادرم ایجاب میکرد کسی مراقبشان باشد. با رضایت همسرم خواستم آنها را بیاورم تا کنار خودم زندگی کنند.
پدر و مادر همسرم که فهمیدند، خیلی ما را به این کار تشویق کردند. جلسهای با سهبرادر و سهخواهرم گذاشتیم و قرار شد آنها هم در مسائل مربوطبه نگهداری پدر و مادرم با ما همکاری کنند. به لطف و کمک خدا زمین این ملک را خریدم و شروع به ساخت آن بهشکل ویلایی کردم.
او که میخواسته با ویلاییساختن خانه، خاطرات قدیم را برای پدر و مادر و خانوادهاش زنده کند، میگوید:، چون آن زمان خودم در کار ساختوساز بودم همکارانم برایشان عجیب بود و همه میگفتند این کار توجیه اقتصادی ندارد و از تو که خودت در این کار هستی بعید است که بهجای آپارتمانسازی، سرمایهات را بند خانه ویلایی کنی.
آقامصطفی آن زمان میتوانسته در این زمین سیصدمتری، ششواحد آپارتمان بسازد که خودش مالک سهواحد آن شود، اما ایدهها و افکاری از خانه ویلایی در سر میپرورانده است که باعث میشود چشم بر مادیات ببندد و دوماهونیم برای طراحی ساختمان رویاهایش وقت میگذارد.
او میخواست طبیعت را به خانهاش بیاورد؛ حیاط خانه پدری را طوری طراحی میکند که بتواند در آن علاوهبر پارک خودرو، کلی دار و درخت بکارد و حوضچه داشته باشد. او که تصمیم داشته با والدینش در همین خانه زندگی کند، زیربنای ساختمان را به دو قسمت تقسیم میکند که هرکدام دو واحد جدا از هم هستند، اما از داخل به یکدیگر راه دارند. درواقع یک واحد دراختیار والدین است و واحد دیگر متعلقبه خودش، اما حیاط هردو مشترک است و از پشت ساختمان، هردو واحد به یکدیگر راه دارند.
او دوماهه، در فصل زمستان، خانه آرزوهایش را میسازد و از آن زمان تا الان هر سال دنبال سرسبزتر کردن آن است. اکنون حدود چهلدرخت میوه در این حیاط صدمتری قد کشیدهاند و بعضیهایشان میوه هم میدهند. برای اینکه در آبیاری صرفهجویی شود، لولههای داخل حیاط را طوری طراحی کرده است که بهعنوان مثال هنگام شستوشوی ماشین، مسیر لوله فاضلاب بسته و آب استفادهشده ازطریق لولههای دیگر وارد حوضچه میشود. درکنار حوضچه هم لولههای باریکی تا بالای باغچهها و درختان کشیده شده است که وقتی شیرفلکههای کوچک آنها باز میشود، آب بهصورت قطرهای روی باغچهها میریزد و بارش نمنم باران بهاری را تداعی میکند.
او درکنار درختهای بیرون خانه، زمین را به ارتفاع نیممتر کنده است و زبالههایی مانند پوست میوه، غذاهای دورریختنی و برگهای خشک درختان را در آنها میریزد و یک سال بعد، کود کمپوست بسیار مرغوبی به دست میآورد که باز از آن برای تقویت خاک باغچهها و گیاهان استفاده میکند.
آقامصطفی که همنشینی در طبیعت از او انسانی خوشمشرب، ساده، شاد و پرانرژی ساخته است، میگوید: در همه مراحل طراحی و ساخت خانه دغدغه داشتم که بهخصوص حیاطش سرسبز باشد و وقتی پدر و مادر و خانوادهام در آن رفتوآمد میکنند، حسی خوب پیدا کنند و از گل و گیاهان انرژی بگیرند.
آقامصطفی دست همسرش، سمانه علیان، را میگیرد و ادامه میدهد: بهدلیل سن زیاد پدر و مادرم و نیازشان به مراقبتهای ویژه خیلی نگرانشان بودم. سمانهجان خیلی با من همراهی کرد. وقتی گفتم دوست دارم پدر و مادرم را پیش خودمان بیاورم، قبول کرد و الان ۹ سال است کنار هم زندگی میکنیم.
حدود یکسالونیم پیش بهخاطر سکته پدر و ازکارافتادگی بدنش، شرایط سختتر از قبل شد. سهپرستار در طول روز برای مراقبت از او میآمدند، اما هیچکدام نمیتوانستند آنطور که باید به او رسیدگی کنند. کار به جایی رسید که همه اعضای خانواده مستأصل شدند، اما آقامصطفی مجدد با همفکری خانواده تصمیم گرفت درکنار حیاط، مکانی جدا برای پدرش بسازد که امکان مراقبتهای ویژه در آن برایش فراهم باشد و این کار را هم بیستروزه انجام داد.
همراه آقامصطفی به بالین پدر میرویم. او در طراحی این اتاق هم ملاحظه همه جوانب را کرده است. حمام و سرویس بهداشتی را طوری طراحی کرده است که به راحتترین وجه ممکن پدر بتواند از آنها استفاده کند. صندلی چرخدار متحرک وتخت متحرک، ازجمله وسایلی است که آقامصطفی با دست خودش، متناسب با شرایط پدرش ساخته است.
او میگوید: همه اینها را به پزشکش نشان دادم و تأیید کرد که بسیار خوب طراحی شده و نهتنها آسیبی به بابا نمیزند، بلکه برایش مفید هم هست. آقامصطفی شروع میکند به چرخیدن دور تخت پدر و صحبت با او. ابتدا ما را معرفی میکند و بعد همینطور که سروصورت و دست پدرش را نوازش میکند و میبوسد، با صدای بلند طوری که پدرش بشنود، میگوید: بابا! شما قهرمان زندگی من هستید. شما تاج سر من هستید. بابا! دیشب خوب خوابیدید؟ راحت هستید؟ بیایم ماساژتان بدهم؟ بابا از من راضی هستید؟
پدر که توان حرکت و زیاد صحبتکردن ندارد، با کلمه «بله» جواب میدهد و بهآرامی میگوید: بابا جان! خیلی زحمتتان میدهم. آقامصطفی هم باز قربانصدقه بابا میرود و به او میگوید که مایه رحمت و برکت زندگیشان است.
سمانهخانم طوری که همسرش نشنود، با صدایی آرامتر ادامه میدهد: خیلی زحمت میکشد. مراقبت از فردی با این شرایط خیلی سخت است. من فقط غذا را میپزم و در جابهجاییشان و کارهای اینچنینی کمک میکنم، اما آقامصطفی دائم درحال رسیدگی به پدرش است. مرتب او را با شرایط خاصی شستوشو میدهد. برایش شعر میخواند و قربانصدقهاش میرود. حتی اول که قدرت بلعیدن نداشت، غذا را ازطریق لوله وارد بدنش میکرد، اما الان خدا را شکر، خود پدر میتواند غذا را بجود.
از این فرصت استفاده میکنم و از سمانهخانم میپرسم چرا برخلاف خیلی عروسهای دیگر قبول کرده است که همراه والدین همسرش در یک خانه زندگی کند. اول به اعتقادات خانوادگی و مذهبیاش اشاره میکند و اینکه پدر و مادرش همیشه او را به خدمت به مادرشوهر و پدرشوهرش تشویق کردهاند. بعد هم عشق به همسرش را عنوان میکند.
نگاهی به او میاندازد و باز چشمانش را به سنگفرش کف حیاط گره میزند و درحالیکه دستانش را به یکدیگر قفل کرده است، میگوید: بهخاطر علاقهام در همه کارهاهمراهیاش میکنم. آقامصطفی در حق ما کوتاهی نکرده است. درکنار ما به پدر و مادرش رسیدگی میکند و خیر و برکت این کار را هم حس میکنیم. گاهی مشکلاتی پیش میآید، اما با هم صحبت و تا حد امکان مدیریتش میکنیم. دربرابر بعضی مسائل دیگر هم باید صبر و گذشت کرد. اگر آدم برای هر موضوعی بهانه بگیرد، زندگی به کام خودش و همسرش تلخ میشود.
یکتا، دختر دهساله آنها، سمت ما میآید و شاخه گل رز صورتیرنگی را که از باغچه کنده است، با لبخند زیبایی که روی صورت دارد، به ما میدهد. بعد هم قالیچه کنار حیاط را برمیدارد و روی بانوج بزرگ وسط حیاط میاندازد و رویش میخوابد و زیر سایه درختان تاب میخورد.
حضور در این فضای زیبا و دلنشین هیچوقت برای او تکراری نشده است؛ بهویژه وقتی به باغها و منازل مجلل اقوام دعوت میشوند، بیشتر قدر حیاط ساده و طبیعی خودشان را میداند و به پدر میگوید هیچجا به خوبی خانه خودشان نیست.
اهالی این خانه مثل حیاطشان سبز و پرطراوت هستند. صفا و صمیمیتی بینشان جاری است که با هیچ قیمتی خریدنی نیست. دلهایشان هم مثل درختهایی که آقامصطفی با هنرمندی به یکدیگر گره زده، به هم پیوند خورده است.
در حال خداحافظی و خروج از خانه هستیم که نقاشیهای روی دیوار توجهمان را جلب میکند. تصویر چندین انسان کنار یکدیگر است که هر کدام حالتی متفاوت دارند. این نقاشیها را هم آقامصطفی کشیده است.
سمانهخانم به داخل خانه میرود و یک کاشی نقاشیشده را میآورد، نشانمان میدهد و میگوید: سال ۸۲ که در عقد بودیم، آقامصطفی این کاشی را که خودش کشیده بود، به من هدیه کرد. بههمیندلیل وقتی خانه را ساخت، همین نقاشی را که برایمان خاطرهساز است، در ابعاد بزرگتر روی دیوارها کشید و من رنگش زدم.
نقاششدن آقامصطفی هم حکایت خودش را دارد. سال۶۸ که پدرش ورشکست شد، او به فکر کار افتاد. با خودش میگوید نقاشی نیاز به سرمایه اولیه چندانی ندارد. بدون اینکه هیچ کلاسی رفته باشد، شروع به نقاشی روی بوم میکند و با پول فروش تابلوهایش، هزینه تحصیلش را درمیآورد.
او روزهای سختی را پشت سر میگذارد، اما در همه این مدت باوجود مشکلات مالی متعدد، میدانسته است که صفا و صمیمیت با پول خریدنی نیست. برای همین تمام تلاشش را کرده است تا در هر شرایطی، صفا و صمیمیت را بین اعضای خانوادهاش حفظ کند و نگذارد منفعتهای مالی، آرامش و صمیمیتها را کمرنگ کند.
هنگام خروج از خانه، آقا مصطفی برای چندمینبار تأکید میکند: در مطلبتان بنویسید هرچه دارم، مدیون همسرم هستم و به پدر و مادرم افتخار میکنم.